۱۰.۱۰.۸۷

هفته نوشت

خیلی وقته نیومدم که از کارها و اتفاقاتم بنویسم الان کلی مطلب تو ذهنم اومده وشاید از اینجا به اونجا بپرم.
اول میرم سراغ کلاس زبان انگلیسی: حدودا از وسط ترم یه شاگرد جدید به کلاس اومده که از مصر به ایران اومده وهیچی فارسی بلد نیست سه ماهیه که داره زبان انگلیسی یاد میگیره از روز اول هم کنار من نشست و کلا دیگه هر جا من باشم خود به خود میاد کنارم فوق العاده هم حجاب مو رو رعایت میکنه ولی جالبه که حجاب بدنیش متفاوته و با اینکه هیکل درشتی داره لباسهای تنگ و چسبون میپوشه و روسریش رو هم دور سرش میپیچونه منم که دنبال یه نفر هستم که پایه باشه برا اینکه مدام با هم انگلیسی صحبت کنیم ولی نشده! نشستن کنارش از خدامه (خانوم مصری ( Egypt)) تا لااقل از این فرصت اجباری استفاده کنم.
خلاصه جونم براتون بگه از اونجایی که این ترم کلی لکچر مکچر و استوری(story) داریم که باید ارایه بدیم واین کتاب استوری اول ترم بخش بندی شد تا هر کس بخشیش رو ارایه بده ناچارا تغییراتی تیچر دادند که این خانوم 26 ساله متاهل مصری هم بتونند همین کتاب رو ارایه بدند اما...
اما کتابفروشی اموزشگاه این کتاب رو برای فروش تموم کرد و این خانوم کتاب من رو ازم گرفت تا صفحات مربوطش رو کپی کنه جلسه بعد اومد و کتاب رو داد و وقتی ازش پرسیدم کپی کردی گفت نه!
خلاصه کتاب رو گرفتم و هفته بعدش نوبت ارایه دادن خودم بود بلافاصله بعد از اینکه قسمت مربوط به خودم رو گفتم کتابم رو بهش دادم و گفتم من دیگه نیاز ندارم چون ارایه دادم.نوبت ایشون هم 3 هفته بعد از منه.
حالا دو سه جلسه است که میبینم این کتاب نو و تمیز و سالم من تو دست ایشون داره جوووووووون میده!
هفته اول جلدش کنده شد هفته دوم که خیییییلی تعجب کردم دیدم وااااااااایی زیر خط به خط جملات رو با مداد خط کشیده و بالای کلمات کلی عربی نوشته با مداد سیاه نوک کلفت و خیلیییییی چرک و کثیف!
چند لحظه واقعا خشکم زد همینجوری به کتاب بیچارم نیگاه میکردم و اینکه واقعا تو فرهنگای دیگم ادمای نا امانت داری وجود دارن!
خدایی چه جوری روش میشه اونم جلوی خودم! اصلا نمیدونم واقعا قصد داره کتابم رو بهم برگردونه یا نه!
ایشون 4 ساله ساکن ایران هستن شوهرشون مدیر کارخونه یه رستوران هستن که واقع در خیابون ولیعصر هستن و گویا درامدشونم تو ایران خیییییییلی بهتر از کشور خودشونه!!!!
خب میرم سراغ مهد:امروز 10 دی 1387 است الان از ابان تا حالا حقوق نگرفتم یعنی دو ماه!
30 اذر ماه مدیر محترم بنده رو صدا نمودند و فرمودند چون شما رشتتون مرتبط نیست باید زحمت بکشید کلاسای مربیگری رو طی کنید از اونجایی که منتظر فرصت بودم تا حال این مدیر حق کش رو بگیرم گفتم خانوم... کی حقوق مارو میدین الان 2 ماه شده .گفت چیزی نشده که امروز که تازه 30 اذره فقط ابان مونده گفتم بالاخر ماه تموم شده ! گفت اوضاع خرابه! (جونه عمش) منم گفتم منم پول ندارم برم کلاس مربیگری (چون باید با هزینه خودم باشه منتها چون از مهد معرفی میشم یه تخفیفی داده میشه حدود 50000-60000 تومان) البته هدف من چیز دیگه ای بود باید کسی که ادعای قانون و مقررات و نظم و انظباط میکنه خودش هم رعایت کنه خلاصه اخما باز رفت تو هم و کلی قیافه گرفت و من ادامه دادم اگر ممکنه یه تاریخ دقیقی مشخص کنید برای دادن حقوق و ایشون هم یهو اتیش گرفت و گفت من نمیتونم چون اوضاع مالیم خرابه و به صاحب خونه بدهکارم و... ازونجاییم که یه دفه دیگه مشاجره داشتم باهاش برگشت گفت پس من با شما تصویه میکنم! و پروندتون رو هم میدم! منو میگییییییی از خدا خواسته گفتم باشه مسیله ای نیست پس امروز پروندم رو بدین و از دفتر خارج شدم دقیقا شنبه که جشن شب یلدا داشتیم و 5000 تومان از همه بچه ها گرفتن و یه ذره اجیل لای زر ورق ریختن و یه قاچ هندونه که اندازه یه قاشق غذاخوری بود به این بچه های طفلکی دادن و بقیش رفت تو....(یه عروسک ننه سرمای بانمک هم من درست کردم و به جوجوهام دادم)
طرف دید نه اندفه انگار جدی جدی قراره از دستش برم و بمونه با کلی بچه وابسطه و خانواده های شاکی و وضع کساد بشه خلاصه مدیر اموزشی رو فرستاد و اتیش فعلا خاموش شده و امروز یعنی همون 10 دی حقوق فقط ابان رو داد !
دیگه با رغبت نمیرم مهد تنها چیزی که منو نگه داشته بچه هان مخصوصا ارمیا که خیلی دوسش دارم و دوسم داره به دوست و اشنا سپردم برام کار پیدا کنن به محظ اینکه پیدا بشه در میام. از همون روزیم که رفتم هر ماه داره پول بیمه از حقوقم کسر میشه اما از بیمه خبری نیست!
یه گلویی دارم که تو طول عمرم نداشتم صدام درررررررر نمیاد اوضاش افتضاحه مثل کسی شدم که یواشکی پچ پچ میکنه بعد از اینکه حقوق گرفتم گفتم فردا نمیام چون حالم خیلی بده و صدامم که میبینید تو رو گذاشتمشون که موافقت کنن ولی اگه نمیکردن هم فردا نمیرفتم.هر چه بادا باد!
تولد مادرم بود – پدرم روی پاکت چک پولش که بعدا یواشکی خوندم :فقط به اندازه یک تار مویت که طولانی تر و یک لحظه از زندگیت که با ارزش تر از همه عمر من است و همه عمر مرا تحمل می کنی...
فرخنده زاد روزت.

۵.۱۰.۸۷

۲۹.۹.۸۷

یلدا


سلام یلدا خانوم خوش اومدی

نمیدونم فلسفه دقیق اسمت چیه اما خب شب زیباو سنتی داری

میشه تو این شب دعا کرد؟!

یه دعای خاص که زودم اجابت بشه؟!

من فرض رو بر این میذارم.

برای همه هم دعا میکنم.شاید اونام به یاد من باشن.

۲۷.۹.۸۷

عیدتون مبارک

عید منم مبارک
منم جز ساداتم ولی جایی ثبت نشده !

۱۹.۹.۸۷

تقدیر

این دختره بدجوری فکر منو مشغول کرده....

خیییلی سخته خیلیییییییییی

میفهممت خیلی زیااااااااد

عاشق این ترانه شادمهرم خودم مثل توووووووووووو......

باید تو رو پیدا کنم شاید هنوزم دیر نیست

تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست

با اینکه بیتاب منی بازم منو خط میزنی

باید تو رو پیدا کنم تو با خودت هم دشمنیییی

کی با یه جمله مثل من میتونه ارومت کنه

اون لحظه های اخر از رفتن پشیمونت کنه

دلگیرم از این شهر سرد

این کوچه های بی عبور

وقتی به من فکر میکنی حس میکنم از راه دور

اخر یه شب این گریه ها سوی چشامو میبره عطرت داره از پیرهنی که جا گذاشتی میپره

باید تو رو پیدا کنم هر روز تنها تر نشی

راضی به با من بودنت حتی ازین کمتر نشی

پیدات کنم حتی اگه پروازمو پرپر کنی محکم بگیرم دستتو احساسمو باور کنی
........................................................................................
بازم میگم هیچ وقت چیزی رو به زور از خدا نخواه
میدونم تو کلام راحته تو عمل خیلی سخته اما شاید این باشد تقدیر ما!
اینو بدون خیلی به یادتم و به یاد همه کسایی که جدایی تو عشقشون رقم خورده