۷.۱۲.۸۷

دخترک

من دختریست که هر شب بغضشو فرو میده
تا مبادا احساساتش بر عقلش غلبه کنه!!!
چرا من باید این کار رو انجام بده؟!
مجبوره؟!
مجبور شده؟!
.
.
چرا بروز احساسات خودبه خودی نیست که من مجبور نباشه بغضش رو هر شب فرو بده! چرا عقلش با احساسش هماهنگ نیست؟!!
دلم برای من میسوزد
میتوانم با تمام وجــــــــــــــــــــــــودم حسش کنم


چرا درکش نکردی؟؟؟
شاید نمیدانستی چقدر دوستت دارد
شاید نمیدانستی تو تنهــــــــــــــــا کسی بودی که دوست داشتنت برایش دلیل نمیخواست...
حیف ای کاش درکش میکردی
ای کاش نمیشکست هر چند گفته بود هزاران بار شکاندیش
این بار صدای شکستن من را من هم شنیدم اما تو چطور نفهمیدی؟!!!
.
.
.
من هنوز هم...

خدایا جهان دیگری داری؟!!!
گویند داری
من به من گفته فقط دل خوش است به ان جهان تو
امسال بهار برای دخترک سردتر از هر زمستونی بود و تا الان.....

۲۶.۱۱.۸۷

وبلاگ

یه وبلاگ جدید پیدا کردم بهتون توصیه میکنم بهش یه سر بزنید
واقعا ادم بعضی وقتها کم میاره!!!!
این روزها فقط در حال خوندنم خوندن :زندگی تولد مرگ انسان مرد زن کودک محبت خیانت دروغ عشق نفرت.....
....................................................................................
اینم سایت دانلود برا البوم جدید احسان خواجه امیری خودم همشووووو دانلود کردم
بعضی وقتا بعضی اهنگا عجییییییییییب به دل میشینه

۲۱.۱۱.۸۷

تولدی

تولد توللللللد. وای یه سال میره رو سالای سپری شده وقتی 22 بهمن میاد حسم همینه اخه فرداش تولدم میشه
ولنتاااااااااااااااین هم به همه عشاق مبارک باشه عشقتون پایدارررررررر
اووخ داشت یادم میرفت دهه ف*ج*ر بر هموطنان غیووور مبارک (اوههوووم)
0000000000000000000000000000000000000
همین الان از کوچه صدای نارنجک شنیده میشه از تلویزیون هم الله اکبر که تو اخبار گذاشتن

گویند دلباختگی ضرر اور است...

۱۵.۱۱.۸۷

مهد 7

این نوشته همراه با درد است یعنی بدجوری بدن درد دارم البته در یک ناحیه اونم از این بابت:
ساعت 3.30 متوجه شدم دایی جان ارمیای عزیزم تشریف اوردن تا عشقم رو تحویل بگیرند از اونجایی که همکار گرام از رابطه عاشقانه بین من و او مطلع هستند وظیفه اماده کردن ایشان را به اینجانب سپردند ما هم برای رد و بدل کردن اخرین بوسه ها وقتی نداشتیم تصمیم گرفتیم روی صندلی که اتفاقا ارتفاعش هم با زمین زیاد نبود بنشینیم و کاپشن عشقمان را بر تن خوجلش بپوشانیم و مدام در این حین از اون لپهای تپلیش بوسه بگیریم.کاپشن را پوشاندیم و حال نوبت کلاه. متاسفانه داخل کمد و در طبقه بالا قرار داشت پس ناگزیر از جا برخاستیم و بعد از برداشتن ان مجددا قصد کردیم بر صندلی خود بنشینیم بی انکه از وجود ان مطلع شویم ناگهان حس کردیم زمین به پشتمان اثابت کرد و.....
با دیدن چهره متعجب و دهان باز معشوقمان(ارمیا) تازه از اوضاع با خبر شدیم و زود خودمان را جمع کردیم و از جا برخاستیم و به عقب نگاه کردیم و دیدیم که صندلی به فاصله 30 سانت اونطرف تر از جای اصلی قرار گرفته و یک عدد از دوقلویان که بعدا فهمیدیم نارگل نام است با پاهای جمع شده و لبخندی بر لبان روی ان نشسته!
در ان لحظه خدا را سپاس کردیم که شکر که این جماعت 3 و 4 ساله هستند و این حادثه ورد زبانها نمیشود و مشغول بازی بودند و حواسها پرت....
اکنون بسیار شادمان از این بایت . و بدن درد بسیار از یه بابت!
البته شایان ذکر است خودمان طاقت نیاوردیم و بعدتر برای همکاران تعریف نمودیم
یا حق
......................................................................
فیلم زن دوم رو گرفتم دیدم یه جورایی دلم گرفت
به راستی تاوان غمهای عشق رو حافظ باید پس بده؟!!!