۳.۸.۸۷

پاییز

تو این هوا تو این فصل ...

دلم یه جوری میشه. نمیتونم بگم چه جوری چون بیانش سخته.

هوس خیلی چیزا به سرم میزنه....

مثلا یه مسافرت مجردی به جاده چالوس...

گرفتن عکسای حسابی از منظره ها (حیف که نه دوربین دارم نه زیاد واردم)

رفتن به دل کویر و خوابیدن روی شن و ماسه و بوییدن هوای کویر

دوست دارم برم لبه یه بلندی دستامو باز کنم و چشمامو ببندم و فریاد بکشم

دلم می خواد راه برم و همینجور که قدم میزنم رعد و برق بزنه و زیر نم نم بارون اروم اروم خیس بشم...

دلم بوی خاک میخواد

یکی از دوستام همیشه میگفت پاییز هواش هوای دو نفرست نمیدونم شاید راست میگفت برا همینه ادم دلش یه جوری میشه ولی اون نفر دوم یا همون پرتنرزمینی هم باید خیلی خاص باشه که ادم بتونه در کنارش به اون ارامش خاص برسه و همچین چیزی شاید امکانش خیلی سخت باشه

برا همینه دل ادم تو پاییز زیاد میگیره؟!!..

خلاصه که هوای خیلی چیزا با اومدن هوای پاییز تو دل و ذهن من میپیچه.

.........................................................................................................

یادم نرفته باید بیام و راجع به قلعه سحر امیز بنویسم ولی فعلا این هوای پاییز مهلت نمیده حال و هوا گرفته توان نوشتن نیست...(چقدر بده ادم قدرت این رو داره یاد روزهای رفتش بیفته)

۱۵.۷.۸۷

مهد 5

وای خدا چه هفته ای بود کلی خسته شدم کلی کار داشتم کاردستی-شعر-نقاشی-اموزش که دیگه نگوووووووووو...(اوووف)
مخصوصا اینکه چهار شنبه روز جهانی کودکه منم حسابی می خوام براشون بترکونم (هه هه)
قراره 4 شنبه با بچه ها بریم قلعه سحر امیز(پارک ارم)
یک عالمه کلاه به شکل تاج براشون درست کردم شعر به مناسبت روز جهانی کودک به این نخودچیا یاد دادم
راستی 16 تا شاگرد دارم:ناردین و نارگل (دو قلو ها)-نیما-امیتیس-ارتمن-فربد-اتنا-اوا-ستایش-محمد-کسری-هلیا-حنانه-علی-ارمان-سام
راستی سام عشقم باباش کلاس زبان ثبت نامش کرده تا ساعت 12 بخش زبانه بعد میاد پیش من اونقدر دلم براش تنگ میشه و لحظه شماری میکنم تا ببینمش که نگو. از سه شنبه هفته پیش یعنی روز قبل عید فطر تا امروز 2 شنبه نیومده مهد فکر کنم رفتن مسافرت دلم واقعا براش تنگ شده. خیلی سخته فکر نمیکردم اونقدر بهش وابسته شده باشم. راستی برای درخت توی کلاس که به دیوار زدیم و عکس این فینقیلیای کلاسم روشه سام عکس نداشت وقتی به باباش گفتم یه عکس 3*4 ازش بدین گفت باید ببرمش عکاسی دو روز بعد وقتی عکس رو خواست بده دیدم 2 تاست البته خودشم انگاری میدونست و برای بخش زبانشم اورده بود منم که دیدم خبری نیستو مربیش چیزی نگفت یکیشو بر داشتم برا خودم و گذاشتم تو کیف پولم هی تو خونه دلم میتنگه نیگاش میکنم خدایا حفظش کن و مشکل پدر و مادرش رو حل.والدینشم فهمیدن عاشقشم چون موقع خداحافظی نمیتونم خودم رو کنترل کنم و بوس جانانه ازش میگیرم.

روز اول با گریه رفت بخش زبان ولی بعد دیگه عادت کرد جز بچه هایی هست که زود با محیط خودش رو وفق میده. قیافش باید تو کلاس زبان خیلی دیدنی باشه با اون زبون شیرینش.
خلاصه که کلی انرزی گیره شغل مربی مهد بودن.هر کی میبینتم میگه چه لاغر شدی ! من از اول دبیرستان تا الان که 7-8 سال میگذره همیشه وزنم ثابت بوده و اصلا یک ذره هم تغییر نمیکرده و اگه کمی چاق یا لاغر میشدم سایزم یه ذره عوض میشده ولی چند روز پیش گفتم بذار خودم رو وزن کنم ببینم چه خبره که همه بهم میگنلاغر شدی! یهو شاخام زد بیرون باور نکردنی بود 3 کیلو کم کرده بودم .
فکر کنم کم کم محو بشم.
روز جهانی کودک بر همه فیتنقیلیا و نخودچیای گلم پیشاپیش مبارک (بوس بوس بوس)

۱۳.۷.۸۷

سرگرمی

4 تا لینک جالب میزارم این زیر در مورد اون زندگی قبلی تو راستش خودم تاریخ تولدم رو به میلادی نمیدونستم کسانی که تاریخ تولدشون رو میدونستن بگن تا چه حد درست بوده.
تفال به حافظ
زندگی قبلی تو
معنی اسمت رو ببین
استخاره