۷.۱۱.۸۷

اینده!

نمیدونم این چیزارو خوبه ابنجا بگم یا نه؟!!!!

مغزم واقعا هنگ کرده مثل روح سرگردون شدم هیچی حالیم نیست مینویسم اگه حالم سر جاش اومد اونوقت تصمیم میگیرم برش دارم یا بمونه...

درست از هفته بعد از تاسوعا عاشورا شروع شده یعنی از همون شنبه موضوع جریانه خواستگاری و این حرفاست قربون امام حسین برم من اخر نفهمیدم این جور چیزا تو این ماه بده یا خوب؟!!!

امروز 7 بهمنه و از تاسوعا عاشورا به اینوروتا به این ساعت 5 نفر پیدا شدن که از من خواستگاری کردن که خود پسره منو ندیده یعنی معرفی شدم بجز یکی که خواهرش منو دیده بقیشون دوستاشون معرفی کردن . تا میام یکم به موقعیت و شرایط یکیشون فکر کنم سر و کله یه ادم دیگه پیدا میشه پست قبلیم زمانی بود که دومی اومده بود و درست زمانی که قرار بود فکرامون رو بکنمیم سومی پیدا شد!

هیچ وقت اینجوری و انقدر فشرده اونم تو همچین ماهی انقدر هم جدی موردی نبوده 2 تاشون که واقعا مذهبیه مذهبی بودن که یکیشون رو بخاطر تحصیلات و یکی دیگشون رو هم که دیروز مادرش زنگ زد و کلی با مادرم صحبت کرد رو به خاطر خشک مذهب بودنش رد کردم بقیه رو هم واقعا ذهنم خسته شد انقدر شرایط و ... رو مرور کردم وهی پیش خودم میکشوندم به اینده تا ببینم بالاخره چی؟!!!

تو این بینم ایی بگی نگی یکم با مادرم حرفم شد تا اخر مجبور شدم بگم اصلا از این به بعد هر کس پیشنهاد داد بگو دخترم نمیخواد ازدواج کنه.

خدایا رحمتت رو شکر(هه هه قابل توجه پسرایی که میگن کمبود شوهره) ولی اخه بابا یه ذره فرصت بده! لااقل یکی رو بده که درست حسابی باشه قال قضیه تموم شه نه اینکه پشت هم بفرستی که اخر خل و چل بشم .

امر امر خیریه ولی دلمممممممممممم خیییییییلیییییییی گرفته خیلییییییییییییی

دلم میخواد یه جایییی برم که هیچ کس نباشه و صدام رو نشنوه و بلند بلند گریه کنم .احساس میکنم دیگه بستمه روحیه قبل رو ندارم دلم اصلا شاد نمیشه احساس شادی خیلی وقته از ته دلم خالی شده.به هیچ کس نمیتونم خوش بین باشم همش حس میکنم اهل دعوا اهل خیانت اهل دروغ ....

..............................................................................

عشقم ارمیا از فردا چند روز مهد نمیاد عمل فتق داره خدایا حفظش کن.(بعدا نوشت: به اول اسفند موکول شده و تا بعد از عید نمیاد هییییییییف دلم خیلی میتنگه اونموقع)
5 شنبه(10 بهمن) نوشت: بفرمایین ششمی هم پیدا شد نمیدونم این یکی دیگه کیه؟ وقتی اینجا بودم متوجه صحبت تلفنی مادرم شدم که با یه نفر راجع به من صحبت میکردن مادرم هم میگفت اجازه بدین من با خودش و پدرش هم صحبت کنم واقعا موندم فکر کنم باید اسمم ثبت بشه ...بابا انقدر پشت هم؟!! نخیر انگار قسمت به اینه اینوره سال بریم

۲۷.۱۰.۸۷

سراب؟

چیست؟ چگونه است؟ تو میدانی من میدانم که میدانی پس راه را نشانم ده تمامش کن اگر تو میخواهی تمامش کن
میشنوی ایا؟!! میدانم میشنوی راه را گم کرده ام دستم به سوی توست نشانم ده ...



...............................................................................

26 دی 1387 نمونه ای بود ایا تو صلاح میدانی؟ من نمیدانم هیچ نمیدانم فقط میترسم از اینده از زندگی از خودم از ... هیچ کس نمیداند هیچ کس جز تو نمیداند نه پدر نه مادر هیچ کس نمیداند چه بگوید خودت بهم بگو. بغضی ندارم شوقی ندارم هر چه تو بخواهی همان است فقط خوب باشد قسمت میدهم خوب باشد...