۲۷.۱۰.۸۷

سراب؟

چیست؟ چگونه است؟ تو میدانی من میدانم که میدانی پس راه را نشانم ده تمامش کن اگر تو میخواهی تمامش کن
میشنوی ایا؟!! میدانم میشنوی راه را گم کرده ام دستم به سوی توست نشانم ده ...



...............................................................................

26 دی 1387 نمونه ای بود ایا تو صلاح میدانی؟ من نمیدانم هیچ نمیدانم فقط میترسم از اینده از زندگی از خودم از ... هیچ کس نمیداند هیچ کس جز تو نمیداند نه پدر نه مادر هیچ کس نمیداند چه بگوید خودت بهم بگو. بغضی ندارم شوقی ندارم هر چه تو بخواهی همان است فقط خوب باشد قسمت میدهم خوب باشد...

۳ نظر:

ناشناس گفت...

خوبی خانومی ؟


نمی دونم این پست رو برای چی و به چه دلیل نوشتی اما امیدوارم هر چی که به صلاحه برای همه ما پیش بیاد .

بووووووووووس

ناشناس گفت...

سلام ... می دونم خیلی بی وفام و حق داری هر چی دلت خواست کتکم بزنی ... فحشم بدی ... اما باهام قهر نکن که دلم طاقت دیدن قهر اون چشم های خوشگلت رو که ارمیا واسشون بی تابه رو نداره هااااا ! گفته باشم!
خبر داری که چه آتیشی به خرمن زندگیم زد و چه جوری نابود شدم؟ خبر داری که دلسوزی های احمقانه ی پدر و مادرم چه جوری زندگی و آینده ی من رو تباه کرد؟ پس دیگه حرفی نمی زنم ... اومدم راجع به نوشته های تو نظر بدم ...
اولا که مرسی. ازینکه توی همه ی این مدت که من دور خودم یه پیله کشیده بودم به فکرم بودی و با کامنت های محبت آمیزت من رو سرتاسر شرمنده ی مهربونی هات می کردی ...
دوما که بابات عجب جمله ی نازی نوشته بود ...
بعدشم که ... کار کردن غیر رسمی و مخصوصا واسه ماها که به پولش اهمیتی نمیدیم و صاحب کار هم می فهمه به خاطر عشق و علاقه میریم سرکار این چیزا رو هم داره ... می دونه و می بینه که به بچه ها چه عشقی میورزی و یه چیزی هم بگم ... بچه ها رفتار صادقانه و مهربانانه رو می فهمن ...و بهتر از آدم بزرگ ها احساساتشون رو بروز میدن. واسه همینم هست که منم عاشق بچه هام ...
اما خب در کل که اگه کار دیگه ایی پیدا کردی که به روحیاتت هم نزدیک بود نمون. ارمیاهای زیادی دور و ورت هستن ... :)
بوس بوس واسه هانیه جونم که این مدت از دست من دل خور بود ... بازم منو ببخش عزیزم ...

ناشناس گفت...

سلام ... می دونم خیلی بی وفام و حق داری هر چی دلت خواست کتکم بزنی ... فحشم بدی ... اما باهام قهر نکن که دلم طاقت دیدن قهر اون چشم های خوشگلت رو که ارمیا واسشون بی تابه رو نداره هااااا ! گفته باشم!
خبر داری که چه آتیشی به خرمن زندگیم زد و چه جوری نابود شدم؟ خبر داری که دلسوزی های احمقانه ی پدر و مادرم چه جوری زندگی و آینده ی من رو تباه کرد؟ پس دیگه حرفی نمی زنم ... اومدم راجع به نوشته های تو نظر بدم ...
اولا که مرسی. ازینکه توی همه ی این مدت که من دور خودم یه پیله کشیده بودم به فکرم بودی و با کامنت های محبت آمیزت من رو سرتاسر شرمنده ی مهربونی هات می کردی ...
دوما که بابات عجب جمله ی نازی نوشته بود ...
بعدشم که ... کار کردن غیر رسمی و مخصوصا واسه ماها که به پولش اهمیتی نمیدیم و صاحب کار هم می فهمه به خاطر عشق و علاقه میریم سرکار این چیزا رو هم داره ... می دونه و می بینه که به بچه ها چه عشقی میورزی و یه چیزی هم بگم ... بچه ها رفتار صادقانه و مهربانانه رو می فهمن ...و بهتر از آدم بزرگ ها احساساتشون رو بروز میدن. واسه همینم هست که منم عاشق بچه هام ...
اما خب در کل که اگه کار دیگه ایی پیدا کردی که به روحیاتت هم نزدیک بود نمون. ارمیاهای زیادی دور و ورت هستن ... :)
بوس بوس واسه هانیه جونم که این مدت از دست من دل خور بود ... بازم منو ببخش عزیزم ...