۱۵.۱۱.۸۷

مهد 7

این نوشته همراه با درد است یعنی بدجوری بدن درد دارم البته در یک ناحیه اونم از این بابت:
ساعت 3.30 متوجه شدم دایی جان ارمیای عزیزم تشریف اوردن تا عشقم رو تحویل بگیرند از اونجایی که همکار گرام از رابطه عاشقانه بین من و او مطلع هستند وظیفه اماده کردن ایشان را به اینجانب سپردند ما هم برای رد و بدل کردن اخرین بوسه ها وقتی نداشتیم تصمیم گرفتیم روی صندلی که اتفاقا ارتفاعش هم با زمین زیاد نبود بنشینیم و کاپشن عشقمان را بر تن خوجلش بپوشانیم و مدام در این حین از اون لپهای تپلیش بوسه بگیریم.کاپشن را پوشاندیم و حال نوبت کلاه. متاسفانه داخل کمد و در طبقه بالا قرار داشت پس ناگزیر از جا برخاستیم و بعد از برداشتن ان مجددا قصد کردیم بر صندلی خود بنشینیم بی انکه از وجود ان مطلع شویم ناگهان حس کردیم زمین به پشتمان اثابت کرد و.....
با دیدن چهره متعجب و دهان باز معشوقمان(ارمیا) تازه از اوضاع با خبر شدیم و زود خودمان را جمع کردیم و از جا برخاستیم و به عقب نگاه کردیم و دیدیم که صندلی به فاصله 30 سانت اونطرف تر از جای اصلی قرار گرفته و یک عدد از دوقلویان که بعدا فهمیدیم نارگل نام است با پاهای جمع شده و لبخندی بر لبان روی ان نشسته!
در ان لحظه خدا را سپاس کردیم که شکر که این جماعت 3 و 4 ساله هستند و این حادثه ورد زبانها نمیشود و مشغول بازی بودند و حواسها پرت....
اکنون بسیار شادمان از این بایت . و بدن درد بسیار از یه بابت!
البته شایان ذکر است خودمان طاقت نیاوردیم و بعدتر برای همکاران تعریف نمودیم
یا حق
......................................................................
فیلم زن دوم رو گرفتم دیدم یه جورایی دلم گرفت
به راستی تاوان غمهای عشق رو حافظ باید پس بده؟!!!

هیچ نظری موجود نیست: