۵.۷.۸۷

مهر

باز امد بوی ماه مدرسه. بوی بازیهای راه مدرسه

دلم هوای مدرسه رفتن کرده چقدر شیرین بود چه بوی خوبی می داد دفتروکتاب نو چقدر روح ادم تازه میشد با بوی تراشه مدادها .
چقدر پاک کن گم میکردم.چقدر زیر میز رفتن خاطرات جالبی برام ساخته با وجود اینکه سال اول(کلاس اول) خاطره تلخی از معلمم تو ذهنم مونده و هیچ وقت نتونستم از صفحه ذهنم پاکش کنم ولی با این حال دلم لک زده برا سرمشق نوشتن دلم لک زده برا دویدن توی حیاط مدرسه حتی دلم لک زده برا روزای دانشجوییم الان دومین مهری میشه که ازون حال و هوا فاصله گرفتم خیلی تلخه دوری و خیلی شیرینه یاداوری اون ایام.
قراره شنبه یعنی 6 مهر جشن شروع سال تحصیلی تو مهد برگذار بشه برای بچه هام بادبادک درست کردم برای فلدرای تحصیلیشون با مقوا و کاغذ رنگی پروانه.
قراره عمو شهرام بیاد پدرو مادرای بچه ها قراره بیان عکس بگیرن هم خوشحالم هم ته دلم یه جورایی گرفته.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

عزیزدلم من شیرازیم . نیمااین ها هم شیرازی هستند . عزیزم در مورد پست قبلت خیلی حرف ها دارم که شاید اینجا نشه گفت . توی خیلی از زندگی ها اختلاف هست کافیه کمی دقیق تر به دور وبرت نگاه کنی . اینکه بچه ای فرزند طلاق بشه ، بد نیست . می دونی چرا می گم بد نیست؟ یا بچه داره در کنار پدر و مادر با آرامش زندگی می کنه که خوب عالیه ، اما اگر قرار باشه زندگی نابسامان باشه یا یک دفعه مشکلی توش پیش بیاد که دیگه نشه ادامه داد و بچه قرار باشه تو یک محیط پر تشنج رشد کنه همون بهتر که زندگی با یکی از والدین و در آرامش تجربه کنه . من می تونم ادعا کنم دختر من بهترین شرایط رو الان داره که نصفش رو در زندگی من با پدرش نداشت . دختر من بارها و بارها اینو به زبون آورده که مامان چه خوب کردی از بابا جدا شدی . حالا آرامش داره و خوب زندگی می کنه . بچه ها همه چیز رو می فهمند . می دونی خیلی وقت ها هم نمی شه گفت پس چرا بچه دار شدید؟ اگر ادامه ماجرای زندگی من رو بخونی متوجه می شی ..... اینه که گاهی آدم با وجود بچه هم ناگزیره به جدایی ومتاسفانه عقیده عموم بر اینه که باید به خاطر بچه زندگی کرد ..... می دونی صرف به خاطر بچه زندگی کردن و یک زندگی نابسامان رو ادامه دادن چقدر بده . چقدر به بچه آسیب زننده ست .... باور کن که بچه طلاق فقط یک برچسبه که به این بچه ها زده می شه ... مهم تربیت درست و صحیحه . من خیلی زندگی ها رو دیدم که بچه ها مادر یا پدر رو سرزنش می کنند که چرا این زندگی نکبت بار رو به خاطر ما ادامه دادید . مادری رو سراغ داشتم که پسر و دخترش سرزنشش می کردند که تو حق نداری بگی به خاطر ما اخلاق های پدرمون رو تحمل کردی . تو باید ما رو همون موقع نجات می دادی ....... خیلی حرف ها دارم که شاید اینجا جاش نباشه .... موفق باشی عزیزم ...