۲۶.۲.۸۷

بدون عنوان

بار الــــــــها
حاصل این خود پرستی چیست؟
"ما که خود افتادگان زار مسکینیم"
ما که جز نقش تو در هر کارو هر پندار
نقش دستی نقش جادویی نمی بینیم

ساختی دنیای خاکی را و می دانی
پای تا سر جز سرابی جز فریبی نیست
ما عروسکها ودستان تو در بازی
کفرما عصیان ما چیز غریبی نیست

ما که چون مومی به دستت شکل می گیریم
پس دگر افسانه روز قیامت چیست؟
پس چرا در کام دوزخ سخت می سوزیم؟
این عذاب تلخ و این رنج ندامت چیست؟

باز در روز قیامت بر من ناچیز
خرده می گیری که روزی کفر گو بودم
در ترازو می نهی بار گناهم را
تا بگویی سرکش و تاریک خو بودم

کفه ای لبریز از بار گناه من
کفه دیگر چه؟ می پرسم خـــــــداوندا
چیست میزان تو در این سنجش مرموز؟
میل دل یا سنگهای تیره صحرا؟!

کاش هستی را به ما هرگز نمی دادی
یا چو دادی هستی ما هستی ما بود
می چشیدیم این شراب ارغوانی را
نیستی انگه خمار مستی ما بود

سالها ما ادمکها بندگان تو
با هزاران نغمه ساز تو رقصیدیم
عاقبت هم زاتش خشم تو می سوزیم
معنی عـــــــــدل! تو را هم خوب فهمیدیم

می فریبی هر نفس ما را به افسونی
می کشانی هر زمان ما را به دریایی
در سیاهی های این زندان می افروزی
گاه از باغ بهشتت شمع رویایی

ما اگر در این جهان بی در و پیکر
خویش را در ساغری سوزان رها کردیم
بار الهــــــا باز هم دست تو در کار است!
از چه می گویی که کاری ناروا کردیم؟

ما در اینجا خاک پای باده و معشوق
ناممان می خوارگان رانده رسوا
تو در ان دنیا می و معشوق می بخشی
مومنان بی گناه پارسا خو را!
خود پرستی تو خدایا خود پرستی تو
کفر می گویم تو خوارم کن تو خاکم کن
با هزاران ننگ الودی مرا اما
گر خدایی در دلم بنشین و پاکم کن

لحظه ای بگذر زما بگذار خود باشیم
بعد از ان ما را بسوزان تا ز"خود" سوزیم
بعد از ان یا اشک یا لبخند یا فریاد
فرصتی ! تا توشه ره را بیاندوزیم.

هیچ نظری موجود نیست: