۲۹.۴.۸۷

اولین روز کاری

الان که دارم این متن رو مینویسم خسته خستم ولی خستگیم شیرینه برام .
اگه گفتین چرا؟!
رفتم سر کار از امروز یعنی 29 تیر 87
زیاد نمیتونم بنویسم فردا امتحان فاینال زبان دارم باید برم بخونم تا روفوزه نشم. اخه فرصتم کمه فردا بعد کار باید برم امتحان بدم.
حالا بعدا مفصل باید بیام بنویسم.
راستی خسرو شکیبایی رو هم خدا رحمتش کنه.

بعدا نوشت:خب من اومدم یه کوچولو بگم چی شده . کاری که پیدا کردم توی مهد کودکه فعلا یه هفته براشون ازمایشی بودم خیلی قبولم کردن خودم هم خیلی خوشم اومده چون عاشق بچم ولی دارم یه کم براشون فیلم بازی میکنم که هم بیمم کنن هم یه کوچولو حقوقم رو بالا ببرن فعلا 6 تا فسقلی رو سپردن به من 3-4 ساله هستن کوچیکترین بچه های اونجان. اخه بیشتر امادگی و پیش دبستانی هست .عاشقشون شدم خیلی مامانین تازه به صحبت افتادن کلمات رو اشتباه می گن خندم میگیره. از این فسقلیا 3 تاشون دخترن که دو تاشون دوقلو هستن(ناردین و نارگل) یکی دیگشونم که تازه 2 روزه اومده و از همشون کوچیکتره تازه داره 2سالش تموم میشه اسمش هلیاست .حالا میرم سراغ پسرا من عاشق پسر بچه هاهستم 3 تا پسرا هم اسماشون: نیما-پارسا وعشقم ونفسم سام وااااااااااااااییییییی که چقدر دوسش دارم تو کلاس بعضی وقتا طاقت نمیارم قربون صدقش میرم بوووووسش میکنم از همه شیرین تره حسود ترینشونم نیماست مامانش میگه عاشق شما شده تو کلاس هم تا سام یا یکی از بچه ها رو بوس میکنم فوری پامیشه میگه خاله منم پسر خوبیم (یعنی بوسم کن) همشون رو دوست دارم بوسشون میکنم نازشون میکنم بغلشون میکنم ولیییییی سام عسل منه وقتی حرف میزنه ادم میخواد بخورتش.
امروز سام میگفت: خاله من شیدیه اشپایدل من دالم(سیدی اسپایدرمن دارم).لو کیفمم عسک بت منه(رو کیفمم عکس بت منه) الهییییییییی فداش شم .
این هفته قصه حسنی نگو یه دسته گل رو براشون تعریف کردم خیلی خوششون اومده مخصوصا اینکه حالت شعر داره و عکساش قشنگه سام اون تیکش که میگه حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو رو حفظ شده هر وقت داره خمیر بازی میکنه زیر لب زمزمه میکنه . هر هفته شنبه هام یه پسره هست که بچه ها بهش میگن عمو شهرام میاد مهد و براشون با ارگ شعر می خونه بعد ما باید تا هفته بعد اون شعر رو باهاشون کار کنیم تا شنبه که باز میاد هر گروه سنی شعرش رو برا بچه های دیگه بخونه این هفته شعر فسقلیای من توپ سفیدم قشنگی نازی حالا من میخوام برم به بازی..... بود براشون طولانی بود ولی سعی کردم خوب یاد بگیرن اون دو تا خواهر دوقلوها خوب یاد گرفتن سام هم تو پسرا خوب میخونه ولی نیما و پارسا زیاد خوب بلد نیستن هلیا هم که تازه اومده و کلا اصلا نمیتونه هنوز حرف بزنه.نیما یه کم خجالتیه وپارسا هم یه کم حرف گوش نکن.
خلاصه که هفته شیرینی بودهر چند خیلی انرزی فیزیکی از ادم میگیرناما در کل لذت بخشه. حالا تا ببینم چه جوری میشه و شرایط من رو قبول میکنن یا نه من گفتم با این حقوق نمیمونم بلکه یه کم بالا ببرن اخه مزه دهنشون رو فهمیدم دوست دارن من صد در صد بمونم بچه ها خیلی بهم وابسته شدن خودم هم همین طور. هر چند اطرافیانم بهم میگن حیفه تو باید تو رشته خودت و در رابطه با اون کار گیر بیاری ولی خب چیکار کنم اولا که من این کار رو دوست دارم دوما اینکه کو کار مناسب تر و متناسب تر.حالا اگه بهتر پیدا شد اوکی ولی خب اینجوری باز لاقل سرگرم میشم حوصلم سر نمیره تازه علاوه بر اون پیش عشقم سام فسقلیم هستم.
راستی امتحان زبانم رو هم خوب دادم هر چند که زیاد نشد خوب قبلش بخونم ولی در کل خوب بود البته هنوز جوابش نیومده.
توضیح: ممکنه از این به بعد اینجا در مورد اتفاقات توی مهد بنویسم تا برای خودم هم بمونه تا بعد ها بخونم و لذت ببرم نوشته های مهد رو با همون نام مهد می نوسم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

bah bah! mobarak ha bashe! shirinisho key midi behemoon? ;)
bia khabare finale zabanet ro behemoon begoo. dar zemn raje be karet ham bishtar benevis :x
take care beauty