۱۶.۸.۸۷

مهد 6


رفت
رفت...
عشقم رفت.
پنج شنبه گذشته که نوبتم نبود بالاخره پدر سام اومد و همه وسایلش رو تحویل گرفت و گفت سام دیگه نمیاد نمیدونم چرا کتاباشو نگرفت البته گفت شاید بعد 2 ماه بیاد که بعیده. علت اصلی باید این باشه که مادرش اونا رو جلد کرده.
مسیول اموزشی از پدرش علت اختلاف رو پرسیده و اون گفته از اول خانوادش خیلی دخالت میکردن و من هم کلا دوست داشتم خانومم تو یه محیط هایی که مرد نیست مثل مهد کار کنه ولی گوش نداده و...
البته الان مریضه و ام اس داره و خانوادش و خودش مدام میگن از تو گرفته! اخه مگه واگیر داره!؟؟
تازه فهمیدم که بلهههههههه چه خبره البته یه طرفه نمیشه قضاوت کرد
خلاصه نشد از عشقم خداحافظی کنم و همکارم هم که از علاقه من به سام باخبر بود به پدرش گفته بود حالا جواب خاله هانیش رو چی بدم؟! و اون هم خندیده بود.
اینم از این
نمیدونم چرا جدیدا این مریضیای کوفتی زیاد شده. یه شاگرد دیگم هم همینجوریه یعنی مادرش ام اس داره . همون روز اول که برا ثبت نام وارد حیاط شدن و من با بچه ها تو حیاط بودیم خودم متوجه شدم اخه به سختی راه میرفت و بدنش لرزش داشت چقدر هم مادرش خوشگله.خود شاگردم هم درصدی از این بیماری رو داره چون کند راه میره و کنترل ادرار براش سخته و منم مدام مجبورم دروغ بگم که بچه های دیگه نفهمن جی*ش میکنه.
2 -3 روزیه یه شاگرد دیگه برام اومده که خیلی بانمک تپل و خییییییییییییلیییییییی شیطونه . اصلا کسی از پسش بر نمیاد. روزی که اومده بود برا ثبت نام من رفتم تو دفتر دیدم رفته رو صندلیای دفتر وایساده و داره تلاش میکنه بره رو دسته هاشون ومامانشم خونسرد چیزی نمیگفت .مامانشم هم اسم منه و وقتی میخواد صداش کنه میگه هانی! مثلا وقتی میگم اومدن دنبالت میگه هانی اومده؟
اولا به من میگفت خانوم که اولین بار بود کسی اینجوری تو کلاس صدام میکرد اخه معمولا بچه ها یا میگن هانیه جون یا میگن خاله هانیه یام که میگن خاله.مامانش گفت اخه یه خواهر داره کلاس اوله وقتی میخواد از مدرسه تعریف کنه میگه خانوم حالا اینم یاد گرفته. راستی اسم این شیطونکم ارمیا هست دوسش دارم و مثل سام هی دوست دارم ببوسمش.با اومدنش یکم دلتنگیم نسبت به سام کمتر شد.نیما هم از مهد رفت امیتیس هم 2ماهی رفته مسافرت الان 17 تا شاگرد دارم .تا ساعت 12 با همکارم هستم و 12 به بعد تنهام.
حالا میخوام چند تا چیز جالب که اتفاق افتاد بگم.
ارسام یکی از بچه های امادگیه و اوا هم یکی از بچه های کلاس منه( 3 ساله) یه روز تو این هفته که رفته بودیم سالن غذا خوری دیدم ارسام و اوا با هم رفیق شدن و بدجوری مشغول حرف زدن هستن رفتم تو بهرشون ببینم چی میگن دیدم ارسام دستشو تکون میده و سنگ کاغذ قیچی رو میخونه بعد کف دستشو به نشانه کاغذ باز کرده سمت اوا و منتظره که اوا ادامه بده اوا هم همچنان ساکت( اخه این نخود چیا که اینجور چیزا رو بلد نیستن هنوز) بعد دیدم ارسام صداشو بلند تر کرد گفت خب بگو دیگهههههههه من کاغذ اوردم تو چیکار میکنی؟ یهو اوا گفت: منم مداد لندیامو میالم نداشی میتونم( یعنی مداد رنگیامو میارم نقاشی میکنم) (هه هه) قیافه ارسام دیدنی بود اون لحظه!

امروز صبح برا صبحونه رفته بودیم سالن غذا خوری و من نشستم کنار یکی از بچه های کلاس پیش امادگی(5 ساله) که از قضا خیلیم شکمو و پر خوره یه لقمه دادم خورد گفت یکی دیگه اونو خورد باز گفت یکی دیگه..... خلاصه لقمه ای رو که هر کدوم از بچه ها یکی یا نهایت دو تا میخورن و سیر میشن این 4 تا خورد و منم هی از تو سینی بر میداشتم بهش میدادم. بعد دیدم چایش مونده گفتم امیر علی خب چاییتم باهاشون بخور دیگه ! همینجور که لپاش پر بود و میجنبید گفت: اخه هنوز دووووووود داره!!!(داغه و بخار داره)
منو میگی مردم از خنده تا حالا این مدلیشو نشنیده بودم اگه اینجوری بود که بیچاره بود این لایه ازون!!!
......................................................................................................................
چند وقتیه یه گربه جلب خونمون شده اصلا هم از کسی نمیترسه تازه ادمم میترسونه
اولین بار صبح ساعت 7 که داشتم میرفتم سر کار تا در ساختمونو باز کردم دیدم تو حیاطه از پله ها که پایین اومدم همچین دوید طرفم که داشتم سکته میکردم یه جیغ کوچولو زدم ( خیلی سعی کردم نزنم چون همسایه ها خواب بودن ولی باز نشد) با کیفم هی کیش کیش کردم نرفت تا راه افتادم پا به پام شروع کرد اومدن دیدم نخیر نمیشه پامو کوبیدم و کیش کیش کردم وایساد منم تند تند در رفتم.
یه بار دیگم تا ماشینو پارک کردم و پیاده شدم دیدم واااااااااااای یه گربه سییاهم اضافه شده و 2 تا گربه به طرفم حمله ور شدن ولی سیاهه با من کار نداشت با همون گربهه کار داشت که اونم مصلا میخواست یه من پناه بیاره یه نمیچه سکتم اونجا زدم رفتم کلید بندازم دیدم زودتر از من وایساده جلو در یه اقایی متوجه شد من میترسم گفت برین طرفش میره گفتم نه به خدا نمیره .مثلا رفت کیشش کنه باز پرید سمتم دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم باز جیغ زدم و چشامو بستم دیگه نفهمیدم چی شد انگار از جیغم ترسید خود اقا هم تعجب کرد که گربه سمت من هی میاد.خدا به خیر بگذرونه.گربه بی حیاست بدم میاد از گربه. الانم میخوام برم بیرون یکم هوا بخورم اخه پاییزه!! ولی خدا کنه باز این گربه لعنتی جلو در نباشه .

هیچ نظری موجود نیست: