۱.۶.۸۷

مهد3

1 شهریور
خیلی فاصله افتاد بین این مهد تا اون مهد قبلی که نوشتم تو این مدت یه شاگرد جدید به نام ارتمن(Artman ) به جمع بچه ها پیوسته همینطور یه شاگرد دیگه که اسمش فربد هست البته این قبلا تو مهد بوده ولی یه ماه نیومده بوده .
هلیا ابله مرغون گرفته بود یه هفته ای نیومد بعد از یه هفته اومد رو صورتش جای زخمای ابلش هنوز بود.
از سه شنبه عشقم سام نیومد مهد فکر کردم شاید مسافرته دلم خیلی براش تنگ شده بود تا اینکه شنبه اومد مهد از تو کلاس مامانشو دیدم بعد به سام اشاره زدم بیاد ولی رفت پشت مامانش قایم شد برام خیلی تعجب اور بود سامی که هر وقت میومد مهد با رقبت خودش میومد تو کلاس پس حالا چی شده ؟! منم که داشتم برا دیدنش لحظه شماری میکردم.یه هو دیدم با مامانش رفتن سمت دفتر منم پشت سرشون از کلاس اومدم بیرون تا ببینم چی شده که نمیاد! وقتی رفتم تو دفتر که ببینمش و بوسش کنم دیدم واااای ابله مرغون گرفته . مدیر بهم گفت برو سر کلاس بعد به مامانش گفت نباید این هفته هم بیاد تا کاملا خوب بشه.
دلم خیلییییییی گرفت هم واسه اینکه یه جورایی ازم فرار کرد هم اینکه یه هفته قراره نبینمش ولی بیشتر از همه اون حالتاش که یه جورایی فراری بود ازم خیلیییییی ناراحتم کرد.خلاصه اون هفته بدون حضورش تو کلاسم حس خوبی نداشتم هر چند تو این مدت خیلی از بچه های حتی امادگی بهم علاقه مند شدن راستی یکی از بچه های امادگی وقت ناهاری اومد صورتمو بوس کرد بعد از تو کف دستش یه خرس کوچولو که اندازه یه انگشت دست بود اورد بیرون و گفت این مال شماست خیلی حس خوبی اون لحظه بهم دست داد احساس کردم داره نهایت علاقش رو به من نشون میده ازش گرفتم و بوسیدمش اسمش هستی هست با خواهر دوقلوش هیوا تو کلاس امادگین که البته دیگه نمیان مهد و رفتن دبی.
مامانم بهم میگه نباید به بچه ها وابسته بشی چون بعدا برات سخت میشه رفتار سام رو هم بهش گفتم گفت این طبیعیه چون یه مدت نیومده و پشتش باد خورده دلش نمیخواد تو مهد بمونه مامانم میگه تو خودتم اینجوری بودی وقتی بعد از یه مدت میبردمت مهد با اینکه مربیت میگفت عاشقشم و نسبت به بقیه بچه ها بیشتر بهت ابراز علاقه میکرد با هاش بد برخورد میکردی و با گریه هات مهد رو رو سرت میذاشتی.
از اول شهریورکه البته میشه دوم قراره اون یکی مربی در واقع با همکارم دو تایی عهده داره بچه های 2 تا 4 سال بشیم. مدیر میگه از اول مهر شاگرداتون 32 تا هستن خیلی سخته چون سنشون کمه و نباید یه لحظم ازشون غافل بشیم.
یه چیز دیگه که تو این مدت کاری دستم اومده اینه که به کرات دیدم همکارا برای عزیز کردن خودشون جلوی مدیر سعی دارن همدیگه رو خراب کنن من نمیدونم این چه کاریه انگاری تو همه نوع شغلی وجود داره و فکر میکنم مخصوص ما ایرانیام بیشتر هست.اخه چه لزومی داره وقتی تو میخوای درجه خودت رو بالا ببری چرا باید دیگران رو فشار بدی به پایین؟! سعیتو بکن خودت خودت رو به بالا بکشی.
من تا الان خدا رو شکر همچین حسی نداشتم که بخوام خودمو عزیز کنم عقیده دارم کسی که وظیفه خودش رو درست انجام بده و تو کارش رغبت نشون بده خود به خود به چشم دیگران عزیز میشه.دو تا از همکارا با هم حرفشون شده اوایل هی میومدن از هم پیش من بد میگفتن و منم خیلی بی تفاوت و بدون اینکه چیزی بگم یا نظری بدم با هاشون بر خورد کردم حالا خوشبختانه اخلاقم دستشون اومده و دیگه نمیان چغلی کنن.

هیچ نظری موجود نیست: